
نادر شاه در آخرین شب از عمر خود خوابش نمی برد و بسیار پریشان بود می آد بیرون قدم میزد و برمی گشت کسی هم جرأت نداشت بگوید چرا امشب نمی خوابد جزء یک نفر حسن العلی الممالک تنها او با نادر
شاه صمیمی بود و رفت و از او پرسید و علت را جویا شد نادر شاه گفت:
به تو می گویم اما اگر بروی با کسی بگویی می کشمت!!!!!!
او گفت:
قبل از سلطنتم در خواب دیدم که دو مأمور مرا گرفتند و نزد چهار نور پاک بردند .
و من را پیش آن آقای عالیقدر حضرت علی(ع) بردند.
ایشان دستور دادند شمشیر بیاورند و ایشان آن شمشیر را به کمر من بست
و فرمود:
تو را برای اصلاح مردم ایران می فرستم به شرط آن که خوش خلقی و مردم داری کنی
از فردای آن روز پیشرفت من آغاز شد تا اینکه به سلطنت رسیدم.
من هنگامی که این خواب را دیدم برای تعبیر آن نزد روحانی رفتم و خواستم که
برایم این خواب را تعبیر کند
آن روحانی گفت:
به زودی شما به سلطنت می رسید
من هم با خدای خودم و خودم عهد بستم که هنگامی که به سلطنت
رسیدم گنبد حضرت علی(ع) را طلا کنم
و همان شب بود که نادر شاه را در خیمه اش کشتند
خدا رحمتش کنه
:: موضوعات مرتبط:
مذهبی،
،